نمی دونم از تنهایی دلم گرفته یا به خاطره زهرا
نمی دونم چرا زهرا دلش بام اینطوری شده این همه ناراحت
چراتا این حد ازم ناراحته من که فقط اونو دارم حتی حاظر نمیشم
به دختری نگاه کنم اونایی که عنده نامردین شانسم دارن
میبینی با چندتا دختر لاس میزنه دوس دخترشم باهاش خوبه
ولی مطمعنن دوس دختراونم با چند نفر لاس میزنه
من دیگه به غیر زهرا به کسی اعتماد ندارم
فقط با خدای خودم دردو دل میکنم اینجام مسایل
شخصی و مهمو نمیذارم این همه پشتم حرف زدن تا زهرا این همه
ازم ناراحت باشه نمیدونم شاید به خاطره این ناراحت نیست
مغزم کار نمیکنه همیشه باید دلم گرفته باشه
با خدا هم که هرچقدر حرف میزنم اصلا هیچی...
آخه چرا زهرا این همه ازم ناراحته منکه جز محبت کاری نکردم
همه چیزو برا اون خواستم هرجا رفتم بهترینارو برا اون خریدم
اما الان فقط ناراحتی نصیب منه
خدایا خودت یه کاری کن خستم
نظرات شما عزیزان:
یه زهرام 
ساعت0:20---18 اسفند 1393
خوشبحال زهرات
من یه زهرام که اتفاقا یه محمد داشتم که فقط رفتن بلد بود
خودش میگفت همیشه خیلی زود دیر میشه ، حواسش نیس الان خیلی دیره
یه جوری از زندگیم رفت که انگار از اولش نبوده
بعد یه سال هنو گیجم پاسخ:چی بگم خیلی سخته ........
|